دیګر این جهان زخمی را از یاد می برم
رهایش میکنم دربستر مرګ و تنهایی و درد
چون پزشکی که نومید و تلخ
از بستر بیمارش برمی خیزد
و سیګاری را آتش میزند
دراین کهکشان بی فرجام
بدنبال ستاره ای میګشتم
تا درتاریکی ها به او بنګرم
و صبح را تجسم کنم
چه بیهوده بودند سفرهای بسیار
ورویا های مکرر
خم میشوم از حصار باغچه کوچک
نه به آسمان مینګرم
نه به زمین
خبره در پرواز بی هدف حشره ای کوچک
که باد سرګردانش کرده است
رهایش میکنم دربستر مرګ و تنهایی و درد
چون پزشکی که نومید و تلخ
از بستر بیمارش برمی خیزد
و سیګاری را آتش میزند
دراین کهکشان بی فرجام
بدنبال ستاره ای میګشتم
تا درتاریکی ها به او بنګرم
و صبح را تجسم کنم
چه بیهوده بودند سفرهای بسیار
ورویا های مکرر
خم میشوم از حصار باغچه کوچک
نه به آسمان مینګرم
نه به زمین
خبره در پرواز بی هدف حشره ای کوچک
که باد سرګردانش کرده است
2 comments:
gamgin mabash belakareh an hashereh ham magsady darad .dorost mishavad beh omid koda
شعر باید انعکاس احساسات شاعر باشد و مهم نیست که تلخ باشد یا شیرین این شعر بدرستی حس نومیدی را نشان میدهد
Post a Comment