شاید زسنگهای بیابان هایم
و ریگزارهای ساحل یک رود خشک
ویا شاید
ازصخره های بلندم
آنجا که رودخانه ها آغاز میشوند
و لابلای سنگ ها
آهسته و صبور گذر میکنند
شاید که از غبار صحراباشم
که یکروز همراه باد
از دوردست زمان ها رسیده ام !
شاید که گردباد ی
یکشب مرا میان برگ درختی
با خود زکهکشان گمشده ای
آورده است
شاید ولی ستاره تنهایی هستم
افتاده از مدار
و می چرخم
برگرد شهرها و کوچه ها و خیابان ها
درغربت غریب غروبی غمگین
و شاید هم
یک شاعرم
که سرنوشت مرا آسمان
با ابروباد و ماه و شب و جویبار
یک جا نوشته است
و من گاهی
درلابلای برگهای درختان
پنهانم
و گاهی
با باد و ماه و رود سفر میکنم
و یکشب هم
مهتاب از دریچه چشمانم
درمن حلول کرد
وقتی که ماه شدم
و درمیان حریری آبی
بالای شاخه های درختان کاج
غمگین به خواب رفتم
و ازآن پس
همراه یک پرنده بی نام
بر بام خانه ام
در کوچه های خاکی آن شهر دوردست
درخوابهایم
پرواز میکنم
و آواز میخوانم
آری
شاید که سنگ باشم
سنگی که از فراز کوه بلندی
لغزیده است
دردره ای که برف برآن می بارد
و برف برآن می بارد
1 comments:
خیلی زیبا ست.
Post a Comment