به آرزوها مجال پرواز مده
پا به پای روزها به انتهای پائیز میرسیم
با گورهای تازه
پوشیده درگلهای داوودی
وپرچمها و کلمات
می ایستیم و به احترام خم میشویم
و می اندیشیم
ما نیز روزی خواهیم خفت
درمیان ردیف کاج های یخ زده
و درختان بی برگ
بی هیچ پرچمی و سرودی
پائیز چه زود آمده است امسال
گویی که تابستان هیچ پرنده ای نداشت
که خسته و اندوهگین
بی آنکه آوازی بخواند گذر کرد
آه
صدای استریت کارها رهایم نمی کنند
چون زمزمه دیواری قطورکه فروریزد
ویا زمزمه سکوت که گاهی چنین سنگین است
چگونه زیستیم این چنین درکوچه های بینام
چگونه سخن گفتیم بازبان های گنگ
چگونه خواهیم زیست
باز وباز
دربیگانگی چهره ها و کلمات و سخن ها
گورهای تازه را گلهای داوودی می پوشانند
و ما در پیاده روها برمیگردیم
همچون کبوتران خاکستری خیس
که به آهستگی می گذرند
برروی برگ های فروریخته
ومیروند و باز میگردندمیروند و باز میگردند