Saturday, October 02, 2010

اندوه پائیزی





به آرزوها مجال پرواز مده

پا به پای روزها به انتهای پائیز میرسیم

با گورهای تازه

پوشیده درگلهای داوودی

وپرچمها و کلمات


می ایستیم و به احترام خم میشویم


و می اندیشیم


ما نیز روزی خواهیم خفت


درمیان ردیف کاج های یخ زده
و درختان بی برگ
بی هیچ پرچمی و سرودی


پائیز چه زود آمده است امسال

گویی که تابستان هیچ پرنده ای نداشت


که خسته و اندوهگین

بی آنکه آوازی بخواند گذر کرد

آه

صدای استریت کارها رهایم نمی کنند

چون زمزمه دیواری قطورکه فروریزد
ویا زمزمه سکوت که گاهی چنین سنگین است

چگونه زیستیم این چنین درکوچه های بینام

چگونه سخن گفتیم بازبان های گنگ

چگونه خواهیم زیست

باز وباز

دربیگانگی چهره ها و کلمات و سخن ها


گورهای تازه را گلهای داوودی می پوشانند

و ما در پیاده روها برمیگردیم


همچون کبوتران خاکستری خیس

که به آهستگی می گذرند

برروی برگ های فروریخته
ومیروند و باز میگردند
میروند و باز میگردند

5 comments:

Anonymous said...

جه اندوهناک است اشعار شما خانم اصفهانی جرا اینقدر زندگی را غمگین می بینید , مگر نه انست تمامی این وقایع , باید اتفاق بیافتد و هیج احدی را جلودار این روند نیمتواند باشد , بگذاریم زندگی جریان خود را طی کند جه شاد چه غم انگیز زیرا غم ها گوشه ئی از زندگی ما هستند ... موفق باشید

Anonymous said...

دوست گرامی که اینجا پیام گذاشته اید کاش نامتان راهم می نوشتید . چه دنیای عجیبی شده است که همه چیز و همه کس ناشناس اند!! بگذریم . شعر زبان لحظه ها ست . اگر کسی بعد از مرگ های متوالی کسانی که میشناخته و به نحوی دوستشان میداشته فریاد خوشحالی سردهد بیشک دیوانه است . توصیف هر احساسی اگر بتواند آن احساس را به خوبی بیان کند شعر است . چرا بطور مصنوعی ابراز شادی و خوشنودی کنیم ؟ ما که میدانیم کجا و چرا و چطور زندگی میکنیم .درهرحال ممنونم از پیام شما و متقابلا آرزوی موفقیت برای شما دارم - زری

Anonymous said...

ساده و صمیمی وبیانگر اندوه پاییزی شاعر ، موفق باشید...میترا پورفرزانه

Anonymous said...

با سلامی مجدد
خانم اصفهانی در جواب کامنت من نکاتی را مطرح کردید که لازم میدانم جواب گو باشم
در مورد اینکه نوشته اید همه چیز و همه کس ناشناس اند این را نمیدانم ضروری میدانید که نام تمامی مخاطبانتان را بدانید یا خیر ؟ در هر صورت من نامم را در کامنتهایم اگر نمی نویسم بدین خاطر است که منهم یکی از 70 میلیون ایرانی ئی هستم که مشتاق خواندن و دیدن سایت قشنگ و گل چین شما هستند و در ضمن شما مرا نمیشناسید و منهم شما را هرگز ندیده ام و اگر لازم است که بنویسم که هستم همین کافی است که بگویم منهم یکی از همکاران شما هستم در دیار غربت / دکتر سعید که اتفاقا در بسیار ی جهات طرز فکر و علائق مشترکی داریم که البته این از سعادت من میباشد که هموطنی غم خوار ملتم مثل شما دارم با این روح شاعرانه ی حساس
اینکه مرقوم فرموده اید که اگر کسی بعد از مرگهای متوالی .... فریاد خوشحالی سر دهد دیوانه است اولا من توقع این خوشحالی و فریادها در شعر و نوشتار شما نداشته ام بلکه انطور که نوشتم شما روحی بسیار حساس و پاکی دارید که با هر مصیبتی , زندگی را تاریک می بیند در صورتیکه اگر باز هم همانطور که در کامنت قبلی نوشته ام اگر بپذیریم تمامی این وقایع باید اتفاق بیافتند و احدی را جلودار آن نمیتواند باشد و روند و جریان زندگی و پویندگی یش در همین نیز میباشد که عده ئی بیآیند عده ئی بروند به این باور میتوانیم برسیم / در ضمن باید بگویم از روزی که مرضیه را از دست دادیم باید اعتراف کنم با دیدن هر کلیپی و سخنی از او بارها و بارها گریستم و لاکن این دلیل نمیشود که دنیا و همه چیز برایم تمام شده باشد و من بر روی دیگران نخندم. در صورتیکه بدانیم که هر مرگی را تولدی دیگر است برای زندگی باید کمی از خودخواهیها و تمام خواهیهای خود کنار بکشیم یعنی انگاه که می بینیم عزیز ی از ما در حال درد کشیدن است تنها و تنها بخاطر آنکه ما دوستشان داریم حاضر نیستیم انها از این دردها خلاصی یابند و به پیش خدایشان در دنیائی عاری از درد و ظلم بروند و راحت زیست کنند . من منکر این نیستم که برای این عزیزان که همه دوست و آشنا و فامیل ما هستند نباید غمگین بود و لاکن آیا روح بشر میتواند جوابگو همه ی این الام باشد؟خوب این مطالب تماما امری است شخصی نه جمعی . دیگر آنکه مگر نه آنکه رژیم ارذال و اوباشی آخوندی فلسفه و سیاست و هیکل موجودیش عزا و غم و گریه و اندوه است و بهترین و بالاترین مکان برایش قبرستانها و امامزاده ها و زیارت گاها است چرا ؟ زیرا غم و اندوه و یاس و ناامیدی و بی تحرکی پایه ی ثبات رژیمش است و شور و شادی و فریاد خوشحالی تیشه ی فروافکنی رژیمش , اگر ما نیز همانند آنها باشیم پس چگونه اینان را براندازیم در صورتیکه در جهت رودشان شنا میکنیم و اگر اینگونه هم فکر کنیم پس باید پیک شادی ها را هم حذف کنیم و به هادی خرسندیها هم بگویم دیگر ظنز ننویسید و تنها مرثیه بر غم این ملت بسرائید. آری همنگامیکه ما برای دیگران زیست میکنیم باید اشکمان را پنهان و امید و شادی و شور و حرکت را در چشمها و روحها بدمیم . سخنان مرضیه را بدقت شنیدید که هیچگاه نمیخواست کسی او را در حال درد و غم ببیند در صورتیکه اینقدر او حساس و احساسی بود . آری به این دلیل و هزاران دلیل دیگر باید شاد باشیم و شادی و شور و حرکت را به مردم القا کنیم هر چند خود سراپا درد و اندوه باشیم زیرا شما طلایه دارانی هستید که در خط مقدم براندازی حرکت میکنید و حق انرا ندارید که یاس و نا امید ی و غم و اندوه را به انانیکه در پشت سر شما هستند تلقین و یا القا کنید هر جه است امید است و حرکت است و شور و پویائی , این است رمز موفقیت در کوتاه مدت و البته این خوشحالی و شادی و خشنودی نمیتواند مصنوعی باشد زیرا هنگامیکه ما خنده و شادی را در چهره ی هموطنانمان ببینیم آنگاه ما هم شاد و خوشحال و ارضا خواهیم شد .
آیا تصور میکنید که منطقی در گفتار من هست ؟
اگر منطقی در آن یافتید لبخندی بزنید و به نیمه ی پر لیوان بنگرید نه به نیمه ی خالی آن .

پیروز و موفق و شاد باشید .
سعید

زری said...

دکتر سعید عزیز ممنونم از محبت شما و لطفی که به وب لاگ من دارید . واز آنچه نوشته اید که منطقا درست هم هست سپاسگزارم .موفق باشید