یک جرعه آب سرد
و گم میشوم
درلابلای درختان
درسمت راست
دریاست
گسترده چون حریر آبی روشن
پرچین و پر شکن
با طرح بالها ی سپید سیگال ها
و جوجه های کوچک اردک ها
درسمت چپ درختها
و چلچله ها
و گاهگاه گذار دوچرخه ای
کالسکه ای
وهلهله کودکانه ای
خورشید میرود که بیارامد
آنسوی قله های شعله ور ابرها
و ماه میآید
بالا
چون مجمر بخور
ویا کاسه اي بلور
سرشار آب و نور
انگار انتهای جهان است اینجا
خورشید
در پشت سر غروب میکند
و روبرو نسیم خنک میوزد
برگیسوان آبی مواج آب
خورشید
در پشت سر غروب میکند
و روبرو نسیم خنک میوزد
برگیسوان آبی مواج آب
اینجا به هیچ چیز نمی اندیشم
وهیچ چیزرا بیاد نمی آرم
اینجا نه آرزو يي و نه فردا
اینجا نه خاطراتي و نه دیروز
اینجا هرآنچه هست همین است
و من دراین دقیقه که پايانش نيست
وهیچ چیزرا بیاد نمی آرم
اینجا نه آرزو يي و نه فردا
اینجا نه خاطراتي و نه دیروز
اینجا هرآنچه هست همین است
و من دراین دقیقه که پايانش نيست
درهرچه هست فنا میشوم
درسمت راست
دریاست
دریاست
خورشيد رفته است
و من ...
گم گشته ام ميان درختان
گم گشته ام ميان درختان
چون آخرين پرنده
چون آخرين شعاع
0 comments:
Post a Comment