اهل بيابانم
اهل بیابانم
بوته ها مرا میشناسند
بوته ها یی با گلوی خشک
و من میدانم
که آواز باران سرابی دوردست است
و رویایی درخواب
تا انتهای زمین گذشته ام
درجستجوی یک چشمه
یک درخت
ویا جویباری کوچک
اینک اما میدانم
که جهان سراسر بیابان است
وبوته هایی با گلوی خشک
بوته ها مرا میشناسند
بوته ها یی با گلوی خشک
و من میدانم
که آواز باران سرابی دوردست است
و رویایی درخواب
تا انتهای زمین گذشته ام
درجستجوی یک چشمه
یک درخت
ویا جویباری کوچک
اینک اما میدانم
که جهان سراسر بیابان است
وبوته هایی با گلوی خشک
*****
درجستجوي ستاره ها
به جستجوی ستاره ها رفته بود
مرغی که میخواست آشیانی بسازد
ازرنگ نقره اي خواب هايش
اما آسمان ابری بود
با بالهای خیس اش
با بالهای خیس اش
اينک
درگوشه بامی غمگين نشسته است
دراندیشه آشیانی از رنگ نقره ستاره ها
دراندیشه آشیانی از رنگ نقره ستاره ها
******
شايد يکروز
شايد يکروز
شاید یک روز راز تاریکی ها را دريابيم
راز کلمات سیاه را
اندیشه های سیاه را
شلاق های سیاه را
و گونه های کبود مرطوب د را
و شايد درآنروز
به دستهایی بدل شويم
تنها برای نوازش
و به کلماتي رنگين چون تر انه هاي بهشت
و انديشه هايي چون برگ هاي درختان
0 comments:
Post a Comment