جایی که شب به انتهای افق میرسد
و انتهای سفر
یک قهوه خانه است
درپشت میزهای چرب
و آن درخت های ایستاده به سایه
دیوار ریخته
یک حوض سبز آب
و یک کلاغ تشنه که از راه میرسد
و یک مسافر تنها
با جرعه های تلخ چای
آنجا که زاده میشوم از آغاز"
و دشت در هردو سوی کوه پرا ز خار است
درهردوسوی کوه"
لبخند میزند مسافر و درپشت میز چرب
با جرعه های تلخ چای می اندیشد
آن قهو ه خانه انتهای< راه طی شده> ما بود
آن قهوه خانه ای که خالی و متروک بود"
درپشت میزهای چرب
جز او کسی نبود
جز آن مسافر تنها
ویک کلاغ تشنه
بر
پاشویه شکسته آن حوض آب سبز
1 comments:
درک و انعکاس تشنگی کلاغ نه تنها بکر و بدیع، بلکه غول آسا ست!
کشف «تنهائی مسافر و تفکرمسافر تنها ضمن نوشیدن جرعه های تلخ چای» هم به همین سان!
Post a Comment