باز ګشته ام
خیس و خسته
از بارانی تند
تا انتهای ابرها رفته بودم
تا انتهای افق
سفرکرد ه بودم درآسمان ها
و زمین را نګریسته بودم ازدورها
تنها ګورها را دیدم
که هر ثانیه می روییدند
با شمع های نیمه سوخته
ګلهای پژمرده
و قاب های مزین
به تصویر مردګانی که می خندیدند
ردیف بی انتهای تابوت ها
خیس و خسته
از بارانی تند
تا انتهای ابرها رفته بودم
تا انتهای افق
سفرکرد ه بودم درآسمان ها
و زمین را نګریسته بودم ازدورها
تنها ګورها را دیدم
که هر ثانیه می روییدند
با شمع های نیمه سوخته
ګلهای پژمرده
و قاب های مزین
به تصویر مردګانی که می خندیدند
ردیف بی انتهای تابوت ها
0 comments:
Post a Comment