دراین سوی پرچین چقدر درختان پیر ند
با برگهایی ملول که هنوز از شاخه ها آویخته اند
و شاخه هایی که آشیانه کبوتران خانگی گشته اند
کبوترانی با آوازی یکسان درهمه فصول
و افق پروازی تا بام خانه روبرو
که میروند و باز میگردند
آرام و رام
دردامنه ای خاکستری و دلگیر
عشق می ورزند ، لانه میسازند و دانه برمی چینند
وبرروی پیاده روی اسفالت می پلکند
دراین سوی پرچین همه چیز پیراست
حتی عابرانی که درسایه های غروب
از خاطراتشان میگویند
و تکرار میکنند
آنچه را که هزاربار گفته اند
و گوش میکنند به آنچه هزاربار شنیده اندو من اما گاهی از دیوار بلند بالا میروم
و از فراز حصار ها
بدانسو مینگرم
دلم از رنگ خاکستری کبوتران میگیرد
و سایه های همیشگی این کاج های پیر
دلم از کلمات همگون میگیرد
کلمات همآهنگ پیر
وقتی درآنسوی پرچین
نهال های جوان میرویند
با هزاران پرنده نا بهنگام
و رنگها و آوازهای ناهمگون
***
کبوتران خاکستری همه جا را پرمیکنند
و عابران پیرخسته از سکوت
کلمات را تکرار میکنند
تکرار میکنند
آنچه را که هزار بار گفته اند
و گوش میدهند به آنچه که هزار بار شنیده اند
درآنسوی پرچین اما
رویاهای رنگین می رویند
برشاخه های نهال های جوان
و هزاران پرنده نا همرنگ
آسمان را درنغمه هایی تازه غرقه میسازند
0 comments:
Post a Comment