!
بردوش کشیدند
کوله بارهای سنگین رنج را
درراه ها و بیراهه ها
مسافرانی که قتلگاه ها را پشت سرنهادند
و درجاده های غریب گمشدند
درآنسوی راه
تنها خاطرات ماندند
و گورهای گمشده
و نام های عصیانی شهیدان
ودر روبرو افق های ابرآلود غریب
آه ای شب تاریک
چقدربدرازا کشیدی !
چقدر ستاره برزمین ریخت
و پایان نیافتی
چقدر زمین چرخید
وهیچ طلوعی را نوید نداد
آه
چه شب شگفتی
شبی که موذنان را در مناره ها سربریدند
و خروسان را بربامها بردار کشیدند
و گفتند که خورشید مرده است
واینک
هنوزهم زمین می چرخد
می چرخد
برگرد جاده های بی انتها
و خیابان هایی که به هیچ جا نمیرسند
و کوچه ها ی بیگانه که سنگینی گام هارا نمی فهمند
و جراحت شلاق ها را نمی بینند
مسافران از قطارها پیاده میشوند
و درقطارهایی دیگر سفر میکنند
با کوله بارهایی کهنه
که ازدردها و خاطره ها سنگین اند
و هنوز هم
درجستجوی خورشید
صبورانه
به افق های کبود مینگرند
0 comments:
Post a Comment