سیگال ها میخوانند
گرچه با صدایی ناهنجار
همچون کلاغان
ولی آفتاب آمده است
و کبوتران را پناه داده است
درحاشیه روشن خیابان
گنجشگ ها شادمانه می چرخند
و حتی زنان هرجایی ا
که درگرمای پیاده رو
فرصتی یافته اند
که سیگاری دود کنند
*******
پائیز میرود
باشتابی که بیهود ه می نماید
آی کجا میروی خانم نارنجی پوش ؟
باپیراهنش از برگها ی مندرس
درلابلای درختان میگذرد
پیش از آنکه پنهان شود
آوازی میخواند
وغمگین به من میگوید
گلدان ها را بدرون ببر
با خود می اندیشم
درختان را هم باید بدرون برد
و پرنده ها و آفتاب ودریا را هم
آسمان را هم باید بدرون برد
*******
دیشب خواب میدیدم که مجازات شده بودم
زیرا که قلبم را به ستاره ها داده بودم
زیرا که پرنده ها را ستوده بودم
زیرا که حصار باغها را شکسته بودم
و برای مجازات مرا
با چند گل شمعدانی
درقله کوهی رها کرده بودند
دیشب خواب میدیدم که در قله کوهی یخی
من و شمعدانی ها اتنها بودیم
***********
0 comments:
Post a Comment