Monday, November 08, 2010

سیگال ها میخوانند - زری اصفهانی


سیگال ها میخوانند

گرچه با صدایی ناهنجار

همچون کلاغان

ولی آفتاب آمده است

و کبوتران را پناه داده است

درحاشیه روشن خیابان

گنجشگ ها شادمانه می چرخند

و حتی زنان هرجایی ا

که درگرمای پیاده رو

فرصتی یافته اند
که سیگاری دود کنند

*******

پائیز میرود

باشتابی که بیهود ه می نماید


آی کجا میروی خانم نارنجی پوش ؟

باپیراهنش از برگها ی مندرس

درلابلای درختان میگذرد

پیش از آنکه پنهان شود

آوازی میخواند

وغمگین به من میگوید

گلدان ها را بدرون ببر


با خود می اندیشم

درختان را هم باید بدرون برد

و پرنده ها و آفتاب ودریا را هم

آسمان را هم باید بدرون برد

*******


دیشب خواب میدیدم که مجازات شده بودم

زیرا که قلبم را به ستاره ها داده بودم

زیرا که پرنده ها را ستوده بودم

زیرا که حصار باغها را شکسته بودم

و برای مجازات مرا

با چند گل شمعدانی

درقله کوهی رها کرده بودند

دیشب خواب میدیدم که در قله کوهی یخی
من و شمعدانی ها ا
تنها بودیم

***********


0 comments: