Thursday, December 16, 2010

شب قدسی


شب ابریشم های سیاهش را می تابد

در پیله های تاریکی
و خیمه میزند

برستاره های سپید

که برگیسوان عطر آلود کاج ها


و زنجیره رنگین چراغ ها

فرو می ریزند

گویی که فرشته ها دراعصار از یاد رفته
و زمان های فراموش شده

شمع های خاموش رویاها را برمی افروزند

و کورسوی باورهای کهن را

در قلب آدمیان روشن میکنند


تا باز هم در سکوت شبی قدسی

آن کودک رویا ها متولد شود

و افسانه ها مرگ را شکست دهند

بیهوده است انکار افسانه ها


که آدمیان را نه جاده ها

وراه ها

که افسانه ها بهم می پیوندند

گویی همیشه قصه هایند که زندگی را معنا میکنند

داستان های کهنه

که چون طلسم طلایی خدایان
زنجیره دانه هایشان را

درشب ها و روزها

وفصل ها و سالها

برگرد جهان بافته است

هنوز هم کاج های برفی


با تلالو های رنگین چراغانی میشوند


ودرشبی قدسی


کودکی متولد میشود


تا فرسودگی جهان


و بیهودگی و نومیدی را


انکارکند


هنوزهم افسانه ها زیباترین خاطره های انسان اند

1 comments:

Anonymous said...

انسانها را هزار پیوند پیدا و پنهان
است وانسان هرگز نیستی را نمی پذریدبه همین دلیل از هر طریق تلاش می کند راهی به جاودانگی پر شگوه پیدا کند شعر زیبای سرودی. ..

شاد باشی
منوچهر مرعشی