گذار
برای نسل جوانی که درحال گذار از گردنه های گذشته است
برای نسل جوانی که درحال گذار از گردنه های گذشته است
خموش و تاريك مي گذرم از كنارت
نمیشود آفتاب بود
درجزيره هاي سنگلاخي تو
و صدف و مرواريد
در موج هاي سرد و پلاسيده تو
تو ايستاده اي
چون شب دربرابر من
چون ديواري نمور
با تارهاي عنكبوت گذشته بر پيشاني ات
و کتابی قطور در چشما نت
از افسانه هاي باستاني دروغ
با يك زنجير درشت خود را بسته اي
به دروازه قلعه هاي گذشته
من پروانه ام
سبك تر از باد
تو بوته گل پرتيغ
من مرغ زرين بالم
مسافر راههاي دور
با دوبال نازك و ترد
تو يك درخت جنگلي پیری
خمود و خسته و خشك
كه جز خميازه و اندوه نداري
درزير برف مي ايستي تا برف بگذرد
من اما از برف مي كوچكم
من درانتظار يخ ميزنم
تو انتظار را حقيقتي ساخته اي
كه گويا با نفس هايت ميطپند
تو ميخواهي كه يك پرنده مهاجر را
درجنگلي يخ زده محصور كني
تا همنفس تنهايي زمستاني تو باشد
من ميخواهم كه ترا از جنگل و برف بيرون بكشم
من پرنده ام
مگر نمي دانستي ؟
حصار انتظار را تاب نمي اورم
بايد به سوي هزارا ن گل و درخت و باغ پربكشم
خسته و رميده از كنارت گذشتم
درخت تنهاي سرد
زمستان از آن تست
من از ان بهارم
0 comments:
Post a Comment