Monday, August 30, 2010

ترانه های نومید - زری اصفهانی


درختان تاریکند


پرندگان خاموش


چه میگذرد درباغ


که دیگر آوازی به گوش نمی آید





*********
یک روز

یک روز قلبم را به یک گل میخک پیوند زدم

گیاه معجزه آسایی روئید

و مرا تا به آسمان ها برد


یک روز با کبوتری به گفتگو نشستم


راز پرواز بالهایش را به من گفت

ومن پریدم تا بالای برجی بلند

اینک درتنهایی هایم به زمین می نگرم

با چشمان کبوتری غمگین

که راز پرواز بالهایش را از یاد برده است


*******

بهانه ها

بهانه ها چه بیرنگ شده اند


کلمات


قوانین


خاطرات


وفریادها


شاید این نومیدیست


نومیدی


نومیدی


که زمین تشنه آنرا می نوشد


و نه باران تند تابستان


******
بیابان




زمین بیابان است


بیابان


که هیچ چیزی درآن سبز نمیشود


حتی دانه های اشک


****

زمانی یک درخت بودم


زمانی یک درخت بودم


با برگهایی افشان


رقصان


درزیر قطرات باران


که به چهچه پرنده ای خوش آواز دل خوش میکردم


اینک اما


عابری هستم


گام زنان


درخیابان های بیدرخت


و خیس از قطر ه های باران و اشک


******






Saturday, August 14, 2010

آخرین برگهای خشک - دو شعر تازه از زری اصفهانی




درانتهای کوچه سایه ها از هم جدا میشوند



هرکدام به خیابانی میروند



ودر ازدحام صدا ها گم میشوند

آخرین برگهای خشک را هم باد با خود برده است


تنها رایحه ای مانده است


بربرگهای دفتری خاموش

و جا پای گذشته ای که بیهوده گذشت


زمان زخمهای کهنه ر ا بهبود می بخشد


با داروی تلخ فراموشی


******
از میان گلدان ها



نا گهان از میدان گلدان ها پدیدار شد


خرگوشی هراسان که خود را پنهان کرده بود

گویی خورشید درجستجویش بود


درلابلای گلهای شب بو


و بنفشه ها ی آبی





غروب دوباره اما پنهانش کرد


میان دامنش از بوته های نعناع و ساقه های گل سرخ