درختان تاریکند
پرندگان خاموش
چه میگذرد درباغ
که دیگر آوازی به گوش نمی آید
*********
یک روز
یک روز قلبم را به یک گل میخک پیوند زدم
گیاه معجزه آسایی روئید
و مرا تا به آسمان ها برد
یک روز با کبوتری به گفتگو نشستم
راز پرواز بالهایش را به من گفت
ومن پریدم تا بالای برجی بلند
اینک درتنهایی هایم به زمین می نگرم
با چشمان کبوتری غمگین
که راز پرواز بالهایش را از یاد برده است
*******
بهانه ها
بهانه ها چه بیرنگ شده اند
کلمات
قوانین
خاطرات
وفریادها
شاید این نومیدیست
نومیدی
نومیدی
که زمین تشنه آنرا می نوشد
و نه باران تند تابستان
******
بیابان
زمین بیابان است
بیابان
که هیچ چیزی درآن سبز نمیشود
حتی دانه های اشک
****
زمانی یک درخت بودم
زمانی یک درخت بودم
با برگهایی افشان
رقصان
درزیر قطرات باران
که به چهچه پرنده ای خوش آواز دل خوش میکردم
اینک اما
عابری هستم
گام زنان
درخیابان های بیدرخت
و خیس از قطر ه های باران و اشک
******