Friday, June 17, 2011

يک شاخه گل - چند شعر کوتاه - زري اصفهاني





یک شاخه گل
شاخه گلي را درگلدان می نهم
تا پنجره تنها نماند
چراغي را روشن ميکنم
تا شب تاريکي را فراموش کند
و شعری می نویسم
تا جهان دوباره نو شود
آنگونه که من میخواهم

با نگاه آن ستاره


با نگاه آن ستاره اگر بنگري
جهان کوچک است
کوچکتر از گوي بازي کودکان
گاهی دوست میدارم که پرتابش کنم
بدانسوی دیواری
و یا جایی دوردست
که دیگر نبینمش
و یا کوچکتر از آنی که هست ببينمش

و آنگاه درتنهایی بدان بنگرم

فارغ از زيبايي ها و زشتي هايش

و نوميديها و اميدهايش


تنها از چشم آن ستاره دور
که جهان برایش کوچک است
کوچکتراز گوی بازی کودکان




مرغابی ها آمده اند
مرغابي ها آمده اند
با غازها
با اردک ها وجوجه هایشان
و پرندگان سياه سرخ بال
تنها قوي سپيد است
که به تنهایی می گذرد
و با زیبایی اش دريا را مسخر کرده است




آفتاب
درآفتاب مي نشينم
مثل يک آفتاب پرست خسته

ويا همچون یک گل آفتابگردان
درانتهاي جهان شايد
دوباره سربرگردانم تا غروب را بنگرم




باد
اینک فقط باد میوزد
که سبز و آرام است
و گاهی هم آبیرنگ
وقتی که درمیان موجها
غلت میخورد
و یا بنفش است
وقتی که عطر یاس ها را می آورد
و حتی یک لحظه حس میکنم که زرد رنگ است
وقتی که شاخه های کاج
درزیر نور تکان تکان میخورند
اینجا نشسته ام و هوا آفتابی است
و فقط باد میوزد
که سبز است گاهی
و یا زرد و بنفش و آبی است







کبوترها
کبوترها دسته دسته ميگذرند
با نوک های کوچک صورتی
گرماي پياده رو را برمي چينند
به پاهایشان مینگرم وهراسناک میشوم
اينهمه نازکي جهان
و اينهمه شتاب ؟
چه تلاش شگفتي است زنده بودن
وزیستن برروی چنین ساقهای کوچکی
******