Thursday, July 14, 2011

ابديت


یک جرعه آب سرد
و گم میشوم
درلابلای درختان
درسمت راست
دریاست
گسترده چون حریر آبی روشن
پرچین و پر شکن
با طرح بالها ی سپید سیگال ها
و جوجه های کوچک اردک ها
درسمت چپ درختها
و چلچله ها
و گاهگاه گذار دوچرخه ای
کالسکه ای
وهلهله کودکانه ای
خورشید میرود که بیارامد
آنسوی قله های شعله ور ابرها
و ماه میآید
بالا
چون مجمر بخور
ویا کاسه اي بلور
سرشار آب و نور





انگار انتهای جهان است اینجا
خورشید
در پشت سر غروب میکند
و روبرو نسیم خنک میوزد
برگیسوان آبی مواج آب


اینجا به هیچ چیز نمی اندیشم
وهیچ چیزرا بیاد نمی آرم
اینجا نه آرزو يي و نه فردا
اینجا نه خاطراتي و نه دیروز
اینجا هرآنچه هست همین است
و من دراین دقیقه که پايانش نيست


درهرچه هست فنا میشوم

درسمت راست
دریاست



خورشيد رفته است



و من ...
گم گشته ام ميان درختان

چون آخرين پرنده


چون آخرين شعاع