Thursday, October 21, 2010

وقتیکه بمیرم - فدریکو گارسیا لورکا - ترجمه از زری اصفهانی


وقتیکه بمیرم
مرا با گیتارم به خاک بسپار

درزیر شن ها.

وقتیکه بمیرم
درمیان درختان نارنج
و بوته های نعناع,
وقتیکه بمیرم
اگر دوست داری
مرا درمیان یک باد سنج به خاک بسپار

وقتیکه بمیرم

Saturday, October 02, 2010

اندوه پائیزی





به آرزوها مجال پرواز مده

پا به پای روزها به انتهای پائیز میرسیم

با گورهای تازه

پوشیده درگلهای داوودی

وپرچمها و کلمات


می ایستیم و به احترام خم میشویم


و می اندیشیم


ما نیز روزی خواهیم خفت


درمیان ردیف کاج های یخ زده
و درختان بی برگ
بی هیچ پرچمی و سرودی


پائیز چه زود آمده است امسال

گویی که تابستان هیچ پرنده ای نداشت


که خسته و اندوهگین

بی آنکه آوازی بخواند گذر کرد

آه

صدای استریت کارها رهایم نمی کنند

چون زمزمه دیواری قطورکه فروریزد
ویا زمزمه سکوت که گاهی چنین سنگین است

چگونه زیستیم این چنین درکوچه های بینام

چگونه سخن گفتیم بازبان های گنگ

چگونه خواهیم زیست

باز وباز

دربیگانگی چهره ها و کلمات و سخن ها


گورهای تازه را گلهای داوودی می پوشانند

و ما در پیاده روها برمیگردیم


همچون کبوتران خاکستری خیس

که به آهستگی می گذرند

برروی برگ های فروریخته
ومیروند و باز میگردند
میروند و باز میگردند