Friday, December 24, 2010

جهان همانست که بود - زری اصفهانی


آخرین ستاره هم خاموش شد

شب گذشت

و کودکان روشنایی

از لابلای پرده های تاریک

بازیکنان و پر هیاهو

رسیدند

شب مقدس مومنان به پایان رسید

خداوند متولد شد

و پیرمردی سرخ پوش
از لوله بخاری دیواری گذشت
و بازیچه ها را درخانه های گرم و راحت
تقسیم کرد
و همچنین


ثروت ها و خوشی ها را

دنیا اما هما نست که بود

معدن کاران دوباره به معدن ها برمیگردند

و میمیرند

کارگران به کارخانه ها می روند و پیر وفرتوت میشوند

دررویای یک خانه
یک بخاری دیواری
و کودکانی خوشحال

آه اما نه

خدای متولد شده

در خانه های بزرگ

میماند

درکنار بخاری های زیبای گرم

شب مقدس به پایان رسید

و. من میروم که بخوابم

و با خود زمزمه میکنم

شعر اندوهگین دیگری را

"جهان تغییر نخواهد یافت

میدانم



فردا باز زندانی دیگری اعدام خواهد شد


مبارز دیگر ی به شکنجه گاه خواهد رفت


و گرسنگان بی شماری خواهند مرد


جهان همان است که بود


حتی اگر هرسال
خدایی نو
درجایی متولد شود !

Thursday, December 16, 2010

شب قدسی


شب ابریشم های سیاهش را می تابد

در پیله های تاریکی
و خیمه میزند

برستاره های سپید

که برگیسوان عطر آلود کاج ها


و زنجیره رنگین چراغ ها

فرو می ریزند

گویی که فرشته ها دراعصار از یاد رفته
و زمان های فراموش شده

شمع های خاموش رویاها را برمی افروزند

و کورسوی باورهای کهن را

در قلب آدمیان روشن میکنند


تا باز هم در سکوت شبی قدسی

آن کودک رویا ها متولد شود

و افسانه ها مرگ را شکست دهند

بیهوده است انکار افسانه ها


که آدمیان را نه جاده ها

وراه ها

که افسانه ها بهم می پیوندند

گویی همیشه قصه هایند که زندگی را معنا میکنند

داستان های کهنه

که چون طلسم طلایی خدایان
زنجیره دانه هایشان را

درشب ها و روزها

وفصل ها و سالها

برگرد جهان بافته است

هنوز هم کاج های برفی


با تلالو های رنگین چراغانی میشوند


ودرشبی قدسی


کودکی متولد میشود


تا فرسودگی جهان


و بیهودگی و نومیدی را


انکارکند


هنوزهم افسانه ها زیباترین خاطره های انسان اند