Tuesday, September 22, 2009

قصه ابر وګل سرخ



من ګریستم ُ
ګریستم
ګریستم
تا تو روی ساقه بشکفی
من فرو چکیدم از فرازها
قطره قطره خسته درمیان خاکها
تا تو روی شاخه ها فرا شوی
باستاره ها و آسمان دور آشنا شوی
اینک ای تمام اشک های من
درمیان برګهای سبز تو
رسم روزګار غیر از این نبود
من به خاکها فروشوم

تا تو سوی اوجها فرا روی
ای شکفته سرخ ګل
ګرچه قطره قطره من فرو چکیده ام به خاک
تو شکفته ای میان ساقه های سبز
شاد و تابناک
ګرچه من ګریستم ګریستم ګریستم
هرچه را که داشتم
لیک تو ګل امید روزهای نو

خنده زن ! بروی ساقه های سبز خود میان باغ

0 comments: