Thursday, September 16, 2010

درخاکسپاری فلوریکا


مرگ با خود می برد


صد ا ها را ، قلم ها را ، قلب ها را


مرگ همه آنچه را که باقیمانده است


از دسترس زوال سرزمینی آلوده و گناهکار


از دسترس خیابان ها و گلوله ها


وزندان ها و دارهایش
از دسترس ایمان ها ی کور و بیهوده اش

با خود می برد هرآنچه راکه دیگران نبرد ه اند


مرگ همه چیز را با خود می برد


درکلیسای غمگین شهر


شاعری رومانیایی


درتابوتی خفته است


و کشیشان با اوراد بی پایان
اورا دربر گرفته اند

فرزندانی غمگین

که دیگر از آن او نیستند

دست دردست و گریان دعا میخوانند

چگونه میتوان درزیر انبوه خاک ها آرام خفت

ودیگر به هیچ چیز نیندیشید

در انتها قبرستانی است خالی

که درآن نم نم باران می بارد

و هیچکسی نخواهد بود

تا ترا تسلی دهد

و هیچکسی نخواهد بود که با تو کلمه ای بگوید

و هیچکسی نخواهد بود که شعر ترا گوش کند

و یا داستان ترا بخواند

پنهانت میکنند در تلی از خاک سرد
وکودکی گلبرگ های پریشان را
بر گور فرو می ریزد
ای آنکه رنجهای بسیار بردی

و در انتها در میان سکوتی غم انگیزخفتی

کسی صدای ترا نمیشنود

و تو هیچ صدایی را نمیشنوی

این پایان است

و آنگاه کسی دیگر

در گورستانی دیگر

و زمان میگذرد

زمان میگذرد

مثل چکه های باران که از بالکنی سرازیر میشود

و اندک اندک برسرعابران فرو میریزد

1 comments:

Anonymous said...

شعر خاکسپاری فلوریکا باندازه ی غمگینیش قشنگ است می خواستم در گوشهائی از آن دست ببرم و لاکن دیدم همینگونه غمگین باقی بماند قشنگ تر است و لاکن من تصور میکنم قبرستان هم اگر در آن مرده نخوابیده باشد خودش شهری است زنده اینرا قبول ندارید به گورهایی که زندگان در انها خفته اند نظر بیاندازید گورهایی که از هزاران زنده ها بیشتر لرزه بر اندام رژیم میاندازند
خاوران / نداها / قطعه 33 بهشت زهرا و و و