Monday, April 09, 2012

شاید که سنگ باشم - زری اصفهانی




شاید زسنگهای بیابان هایم

و ریگزارهای ساحل یک رود خشک

ویا شاید

ازصخره های بلندم

آنجا که رودخانه ها آغاز میشوند

و لابلای سنگ ها

آهسته و صبور گذر میکنند

شاید که از غبار صحراباشم

که یکروز همراه باد

از دوردست زمان ها رسیده ام !

شاید که گردباد ی

یکشب مرا میان برگ درختی

با خود زکهکشان گمشده ای

آورده است


شاید ولی ستاره تنهایی هستم

افتاده از مدار

و می چرخم

برگرد شهرها و کوچه ها و خیابان ها

درغربت غریب غروبی غمگین


و شاید هم

یک شاعرم

که سرنوشت مرا آسمان

با ابروباد و ماه و شب و جویبار

یک جا نوشته است

و من گاهی

درلابلای برگهای درختان

پنهانم

و گاهی

با باد و ماه و رود سفر میکنم

و یکشب هم

مهتاب از دریچه چشمانم

درمن حلول کرد

وقتی که ماه شدم

و درمیان حریری آبی

بالای شاخه های درختان کاج

غمگین به خواب رفتم

و ازآن پس

همراه یک پرنده بی نام

بر بام خانه ام

در کوچه های خاکی آن شهر دوردست

درخوابهایم

پرواز میکنم

و آواز میخوانم

آری

شاید که سنگ باشم

سنگی که از فراز کوه بلندی

لغزیده است

دردره ای که برف برآن می بارد

و برف برآن می بارد

و برف برآن می بارد

1 comments:

Anonymous said...

خیلی زیبا ست.