Thursday, August 20, 2009

جهان زخمی


دیګر این جهان زخمی را از یاد می برم
رهایش میکنم دربستر مرګ و تنهایی و درد
چون پزشکی که نومید و تلخ
از بستر بیمارش برمی خیزد
و سیګاری را آتش میزند
دراین کهکشان بی فرجام
بدنبال ستاره ای میګشتم
تا درتاریکی ها به او بنګرم
و صبح را تجسم کنم
چه بیهوده بودند سفرهای بسیار
ورویا های مکرر
خم میشوم از حصار باغچه کوچک
نه به آسمان مینګرم
نه به زمین
خبره در پرواز بی هدف حشره ای کوچک
که باد سرګردانش کرده است


2 comments:

Anonymous said...

gamgin mabash belakareh an hashereh ham magsady darad .dorost mishavad beh omid koda

Anonymous said...

شعر باید انعکاس احساسات شاعر باشد و مهم نیست که تلخ باشد یا شیرین این شعر بدرستی حس نومیدی را نشان میدهد